قصه دل

خدایا آنانکه همه چیز دارند مگر تو را به سخره می گیرند آنانکه هیچ ندارند مگر تو را ....

قصه دل

خدایا آنانکه همه چیز دارند مگر تو را به سخره می گیرند آنانکه هیچ ندارند مگر تو را ....

.......................................

 

یه عالمه برات نوشتم اما همش حذف شد انگار اصلا قرار نیست حرف های دل من به گوش تو برسد .

باشه . اشکالی نداره . خدایا هر طور تو می خوای . من واقعا تسلیمم .

آخ کودکم ....

 

چه می توان کرد جدال اندیشه و احساس را آن گاه که راه احساس و اندیشه ات فرسنگ ها از هم دورند .  چه می توان گفت به کودک سرکشی که با دیدن یک مغازه بستنی فروشی تعطیل پا می کوبد و خواسته اش را طلب می کند و با گرانترین و زیباترین اسباب بازیهای دنیا هم نمی توان خواسته دل او را اجابت کرد .

آخ کودکم !!! چه نشسته ای و به چه امید داری ؟ انگار که تمام بستنی فروشی های دنیا تعطیل شده اند . بستنی فروش تو از این دیار رفته و دل به کودکان دیگر بسته و حتی لحظه ای هم از تو یاد نمی کند چرا که تو  برای او فقط یک مشتری کوچک بودی و نه بیشتر.

 می دانی گناه تو چیست ؟ گناه تو دل خوش کردن به لبخند های زیبا و مهربان او بود که اکنون چه بی رحمانه تقاص این باور را پس می دهی . گاهی حتی شک می کنم که او واقعا بستنی فروش بود . خودش می گفت که از همان ۴-۵ سال پیش بستنی می فروخته اما اگر اینگونه بود پس چرا نماند تا با آن چشم های مهربانش محبت را به کودک من نیز هدیه کند .

و اکنون - اینجا من مانده ام . من مانده ام با کودکی گریان - کوله باری از سوال - چند بسته اسباب بازی - و تلی از دلتنگی ............

فکر می کنید با اینها چه می شود کرد ؟؟؟؟؟؟؟   

گفتم بمان ! نماند . . .

 

التماست نمی کنم
هرگز گمان نکن که این واژه را
در وادی آوازهای من خواهی شنید
تنها می نویسم بیا
بیا و لحظه یی کنار فانوس نفس های من آرام بگیر
نگاه کن
ساعت از سکوت ترانه هم گذشته است
اگرنگاه گمانم به راه آمدنت نبود
ساعتی پیش
این انتظار شبانه را به خلوت ناب خواب های تو می سپردم
حال هم
به چراغ همین کوچه ی کوتاه مان قسم
بارش قطره یی از ابر بارانی نگاهم کافی ست
تا از تنگه ی تولد ترانه طلوع کنی
اما
تو را به جان نفس های نرم کبوتران هره نشین
بیا و امشب را
بی واسطه ی سکسکه های گریه کنارم باش
مگر چه می شود
یکبار بی پوشش پرده ی باران تماشایت کنم ؟
ها ؟
چه می شود ؟   

                                                                                       یغما گلروئی

شبیخون زمان

 

وقتی ایمیل های قدیمی رو می خونم دلم صد برابر تنگ می شه . دلم می خواد زار زار گریه کنم .

دلم می خواست اینجا بودی تا حرف های دلم را برایت می گفتم اما افسوس که تو از درک محبت من فرسنگ ها فاصله داری :

بودای من !

به شکوه آنچه بازیچه نیست بیندیش .

من خوب آگاهم که زندگی یکسر بازی صحنه است .من خوب می دانم . اما بدان که همه کس .

برای بازیهای حقیر آفریده نشده است . مرا به بازی کوچک شکست خوردگی مکشان !

به همه سوی خود بنگر و مگذار که زمان پشیمانی بیا فریند.

به زندگی بیاندیش  که می خواهد باز بازیگرانش را با دست خویش انتخاب کند .

به روزهای اندوه باری بیندیش که که تسلیم شدگی را نفرین خواهی کرد .

و به روزهایی که هزار نفرین حتی لحظه ای را بر نمی گرداند .

تو امروز بر فرازی ایستاده ای که هزار راه را می توانی دید و دیدگان تو به تو امان می دهند

که راه ها را تا اعماقشان بپایی.

در آن لحظه ای که تو یک آری را با تمام زندگی تعویض می کنی .

در آن لحظه های خطیر که سپر می افکنی و می گذازی روزگار تو را حرکت دهد.

در آن لحظه هایی که تو ناتوانی خویش را در برابر فریاد های سرنوشت احساس می کنی

در آن لحظه ای که تو از فراز پا در راهی می گذاری که آن سوی آن اختتام تمام اندیشه ها و رو یاهاست .

در تمام لحظه هایی که تو می دانی - می شناسی و خواهی شناحت  به یاد داشته باش

که روز ها و لحظه ها هیچ گاه باز نمی گردند

 به زمان بیندیش و به شبیخون ظالمانه زمان

بیدار شو بودای من ! بیدار شو  . من لبریز از گفتنم نه از نوشتن . باید که اینجا روبروی من

بنشینی و گوش کنی . یک بار برای همیشه . دیگر تکرار نخواهد شد .

آنوقت اگر خواستی و توانستی برو

پی نوشت :‌ هه !!! چه خوش خیالم من . چرا نتونی بری  ؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟  اما قبل از رفتن توی چشمام نگاه کن و بگو  که می خوای بری .

بساط عشق

 

گاهی بساط عشق خودش جور می شود

گاهی به صد مقدمه ناجور می شود

  گاهی وقتها اینقدر دلگیر می شی از همه چیز و همه کس که نمی تونی حتی خودت بفهمی واقعا از چی دلت گرفته؟

دلم گرفته . دلتنگم .......

برای تمام این سالهای نبودنت

برای تمام نبودنت

تمام نبودنت!

به دلم رجوع می کنم

از آنهمه عشقی که روزگاری به تو داشتم چه مانده؟

حسرت و حسرت و حسرت

حسرت از آنهمه آرزوهای قشنگ

یادت هست؟

یادت هست . عکس های یادگاری را هنوز دارم  و گاه و بیگاه برای آرام کردن دلم به آنها پناه می برم .

دلم گرفته دلم عجیب گرفته

دچار هیچ وسوسه ای نشدم نه وسوسه ساز نه وسوسه شعر نه وسوسه مسافرتی حتی!

دلتنگی

 

امروز بیشتر از همیشه برایت دلتنگم .داشتم ایمیل های قدیمی رو می خوندم . دلم خیلی گرفت . چی می شد اگه ............ 

آسوده بخواب ......

 

به نقل قول از یه بوس کوچولو اما درست حرف دل من :

دوستت دارم!
نه آنچنان که " می باید " و " ملزوم " و " مرسوم " است ، نه !
نه آنگونه که فرهادی از برای "وصل" شیرینی تیشه بر قلب بیستون زد !
نه آنطور که مجنونی ، عاشقی دلباخته ، طوق بندگی بر گردن نهاد و در نهایت رویای حجله ی لیلا،رهسپار ره مجانین اش کرد ...
نه !
دوستت دارم !
پاک به آنگونه که پروانه ای شمعی ، باغبانی گلی ، همچون روزگار کودکی ، زلال ، شفاف ، بی قید و بی شرط : همینطوری ! الکی !!!
...
و اما تو  ................................................................ آسوده بخواب ای ... بی خیال بی انصاف .

توازن

 

 

یاداشت اول :

از دست دادن گاهی نتیجه تلاش بیش از حد برای نگه داشتن است. چطور نگه داریم بدون ترس از دست دادن؟ 

 

یادداشت دوم:                                                                                                                                                                    

به توازن فکر می کنم و به کفه های نامتعادلی که در برابر هم می لغزند. به حرکت فکر می کنم و به زوال و به بلورهایی که در لحظه تکامل خود متلاشی می شوند. به دیدن فکر می کنم و به شفافیت و به لکه های روی شیشه که خود را به هر واقعیتی زیبا در ورای خود پیوند  می زنند. به دیوارها فکر می کنم و به توهم و دوباره به همان دیوارها که چین می خورند.

بودای من از خیابان خسته گان می گذرد.  پنجره ها بسته اند و درختان کاغذی سجده کرده اند. بودای من گاهی به شکل ابر است سخاوتمند و کریم.  بودای من گاهی به شکل رود است جاری و  بودای من گاهی به شکل سنگ است محکم و  بودای من غرق  تفکر است و حقیقت زنبوریست که آرامش او را  به هم می زند.

 

یادداشت سوم :

حالا که آسمان بوی باران می دهد و دست هایم تشنه ی باریدن،
تو نیستی، ‌ نیستی ، تا امروز را بر شانه هایت گریه کنم .

چقدر بی حرف بودم تا ، تو بودی ، چقدر بی بهانه.
دستِ من نیست ، باران که می بارد ، دلم تنگ می شود ، تنگِ تنگ ...


شیطنت

 

از این که دیشب باعث ناراحتیش شدم کلی ناراحت شدم  الهی بمیرم بچه سرش درد گرفته بود.   گاهی نمی تونم شیطنتم رو کنترل کنم . 

 هنوز برگ نرفته

درخت لاغر شد!

دل گیاه چه زود تنگ می شود!!!

خدایا



  خدایا تو من رو از خودم هم بهتر می شناسی . بدون تو هیچی نیستم   .             تنهام نذار

ترس

 

ترس ............

گاهی مانع می شه .

آه ای غریبه بیچاره

 

یادداشت اول :

باور کن روزهایم با هم فرق دارند؛ هر روز با دُزهای متفاوتی از دلتنگی. یک روزهایی هست که دلتنگی حتی جایی کنارم پیدا نمی‌کند برای نشستن... از همان پشت کرکره‌های بسته پنجره روبرو هی سَرَک می‌کشد، من اخم می‌کنم و سرم را روی کاغذها فرو می‌برم... اما یک ‌روزهایی هم می‌شود که از صبح خیلی زود یک نفر آن را  با دُز بالا در رگ‌هایم تزریق می‌‌کند و خیلی باید بگذرد تا اثرش از بین برود. آنوقت‌هاست که هی مرزها را گم می‌کنم... پرسه می‌زنم در حال و هوایی غریب و تن می‌سپارم به هر هرزه بادی که می‌وزد به خیال نسیم و از یاد می‌برم من را...هوشیارتر که می‌شوم، راهْ گم‌ کرده‌ام، آن‌سوی مرزها... آرام بازمی‌گردم و می‌گویم بار آخر بود...

 

یادداشت دوم:

« - آه ای غریبه بیچاره!

وقتی از گرسنگی به گریه می‌افتی، چه می‌کنی؟

- از آسمان و از پف ابرها

برای خود نیمرو درست می‌کنم، آقا!

- آه ای غریبه بیچاره!

وقتی سوز و سرما از تپه‌ها می‌آید چه می‌پوشی؟

با آرزوهای رنگین، با نرگس و نسرین

برای خود لباس گرم می‌دوزم، آقا!

- آه ای غریبه بیچاره!

وقتی دوستت بار سفر می‌بندد چه می‌کنی؟

- آه، تنها آن‌وقت احساس می‌کنم که بیچاره‌ام، آقا!»

از کتاب آقای بی‌کلاه و آقای باکلاه

 

 

 

روزانه

 

 

یادداشت اول :                                                                                                                                             امروز حالم خوبه  . توی این دو روزی که توی خونه بودم فهمیدم که چه دوستای با معـرفتی دارم  و چـه داداش بی معرفتی . هنوز هم توی دنیا دوستای خوب و با مرام هستن . کیسانی که می تونی روشون حساب کنی و بدونی که اگه کمک خواستی می تونی ازشون کمک   بخوای .

یادداشت دوم:                                                                                                                                                  و اما کاری که تو کردی . از دستت دلگیر نیستم . نه ناراحت هم نیستم .   شاید من هم اگه جای تو بودم همین کار رو می کردم . گفتم هر کاری لازم باشه می کنم اما خودت خوب می دونی که همیشه یه فیلتری هست که تصمیماتم رو ازش عبور   می دم .